میشد یه کافه ی ساحلی کوچک داشته باشم یه گوشه ی دنیا ..
یه زن مهربون و سه تا بچه و یه سگ ...
غروب ها دم کافه بشینم به تماشای دریا و باد ..
و یاد بابام بیفتم که میگفت یه روز تو ساحل پری دریایی دیده ...
یادم بیاد که با تمسخر خندیم و بهش گفتم پری دریایی وجود نداره پیر مرد ..
ویادم بیاد که پک عمیقی به سیگار زد و دستش و گذاشت روی گردن چروکش و گفت : همین جا رو بوسید و رفت !!! دقیقا همین جا ..
و با خودم بگم : حالا گردنت زیر خاک صد بار پوسیده هی پیر مرد ..
همونجایی که جای بوسه پری دریایی و نشونم میدادی ..
میشد ندیده باشمت ... میشد از دست نداده باشمت .. میشد گردنم را نبوسیده باشی ...
گردنی که بعد از تو صدها بار پوسیده .....
حمید سلیمی
............................................................
غ . ن : بعضی نوشته ها در عین کوتاهی تاثیری تو روح و روانت میزاره که تا ساعتها و روزها بهش فک میکنی ... و وقتی میخوونیش یه آهنگ پس زمینه غمگین تو مغزت پلی میشه .. این از اوناست ...